بعضی وقتها آدما کارایی میکننند که در مورد اون چیزی نمیشه گفت فقط باید به خدا پناه برد این یه نمونه رو بخونید:
علیرضا در اعترافاتش گفت؛ من چندی قبل با مونا آشنا شدم و با چرب زبانی و ابراز علاقه توانستم رابطه دوستانه ام را با وی آغاز کنم. پس از گذشت چند روز موضوع را به مهدی اطلاع دادم و نقشه کشیدیم این دختر را به خانه مان بکشانیم و مورد تعرض قرار دهیم. بعد از اینکه توانستم مونا را به بهانه گفت وگو درباره مسائل مختلف زندگی فریب بدهم و به خانه ام بکشانم به همراه مهدی وی را مورد آزار قرار دادیم. او به شدت در برابر ما مقاومت می کرد و قصد داشت از خانه فرار کند اما موفق به این کار نشد. از سویی ما که احتمال می دادیم وی از ما شکایت کند از مونا فیلم گرفتیم.
در ادامه تحقیقات مهدی گفت؛ با تهیه فیلم مونا را تهدید کردیم اگر درباره تعرض با کسی صحبت کند فیلم وی را پخش خواهیم کرد. بعد از چند روز نقشه تازه یی به ذهن مان خطور کرد و تصمیم گرفتیم با فیلمی که در اختیار داشتیم از این دختر اخاذی کنیم، به همین خاطر مرتب با وی تماس می گرفتیم و تهدید می کردیم اگر هر چه سریع تر مبلغ درخواستی مان را فراهم نکند فیلم را تکثیر می کنیم.
و به این ترتیب این دختر ساده ی بدبخت برای رهایی از این فشار روانی دست به خودکشی می زند و ...